سيگاري ميسازم
و روشنش ميكنم با آتش لحظه هاي بودنت
كام ميگيرم تورا از آن تمام من از تو گرم ميشود
،به اوج ميروم
اما ...
نيست طاقت در سينه ماندنت بيش از اين
گرماي تو سرطانزاست و مسموم
دود كردم تو را در فضاي اتاقم ،
ابري شدي به شكل خنده ها،
و محو گشتي ارام ارام . . .
خيره ماندم به ان و شدم تلي از خاكستر
و سقوط كردم در جاسيگاري تنها ئي ام
انچه امروز از من و تو مانده است به جا
حجميست به رنگ سياه و سفيد لحظه ها ...