چه شد ملک ایران زمین ؟

چه شد ملک ايران زمين؟
کجايند مردان اين سرزمين؟
به کوروش چه خواهيم گفت؟
اگر ديد و پرسيد از حال ما
چه کرديد با برَنده شمشير خوش دستتان؟
کجايند ميران سر مستتان؟
چه آمد سر خوي ايران پرستي؟
چه کرديد با کيش يزدان پرستي؟
به شمشير حق نيست دستي
که بر تخت شاهي نشسته است؟
چرا پشت شيران شکسته است؟
در ايران زمين شاه ظالم کجاست؟
هوا خواه آزادگي َ
پس چرا بي صداست؟
چرا خامش وغم پرستيد؟هاي
کمر را به همت نبستيد؟ هاي
چرا اينچنين زار و گريان شديد؟
سر سفره خويش مهمان شديد؟
چه شد عِرق ميهن پرستيتان؟
چه شد غيرت و شور و مستيتان؟
سواران بي باک ما را چه شد؟
ستوران چالاک ما را چه شد؟
چرا مُلک تاراج مي شود؟
جوانمرد محتاج مي شود
چرا جشنهامان شد عزا؟
در آتشکده نيست بانگ دعا
چرا حال ايران زمين نا خوش است؟
چرا دشمنش اينچنين سر کش است؟
چرا بوي آزادگي نيست؟هاي
بگو دشمن ميهنم کيست ؟هاي
بگو کيست اين ناپاک مرد؟
که بر تخت من اينچنين تکيه کرد؟
که تا غيرتم باز جوش آورد
ز گورم صداي خروش آورد
به کوروش چه خواهيم گفت؟
اگر سر بر آرد ز خاک...





سه پله مانده به پاگرد :

سه پله مانده به پاگرد؛

 

نگاه که کردم به پشت سر،سایه ای شکسته روی پله هایی که مانده

بودند به در اتاق تو،داشت دنبالم میکرد.

.

صدای کلید،

 

قفل با صدای کوچکی باز شد و من خودم را جلوی خودم دیدم،

 

استکان آبی که به دستم بود،صورت مرده ی مردی که نصف زیر آب غوطه میخورد و

آماس کرده بدنش با پیراهنی راه راه،

 

جلبک پیچ و کبود به شکل می مانست"

 

آب را که خالی کردم روی زمین

،

یادم رفت کلید لامپ را خاموش کنم و

کم مانده بو اتو بوسی که از رو به روی پلکان به بالا میرفت،

 

 

پایم را لگد کند.

راننده صندلی عقب خواب میدید،

 

چراغ هایش هم روشن مانده بود،

 

موهای یال گردن راننده با هر بادی که از پنجره ی رو به خیابان می امد تکان میخورد.

 

سیگار لب دهانش،خاموش بود و نم کشیده.

گفت بفرمایین چایی،

 

صندلی را عقب کشیدم و نشستم،

صدا زد

،

زن: دو تا چایی لب سوز بیار برامون.

.

میز جلوی دستش هنوز گلدوزی داشت رو اندازش،

 

گفت بلیط داری؟

 

دستم را توی جیبم بود،تکانی دادم،

 

گیر کرده بود به یک چیزه لزج و سفت که میانش باز بود و شبیه،شبیه؛

آخ،یادم رفت دندانهای زنش را پس بدهم..

 

از سر کار که بر میگشت،مسواک میکشید و می پیچید لای یک دستمال سفید و بعد

،

دمپایی هایش را صدا میزد،تا کناره تخت جفت شوند.

 

 

هنوز به آخره پله نرسیده بودم که چراغ قرمز شد و

یک موتور سوار با سرعت از وسط

 

حوض آب دم در حیاط گذشت،

آب را برداشت و به آرامی پاشید روی گلهای گلدوزی شده ی میز و

گفت:

 

زن پس این چایی چی شد؟

 

پله ی دوم مانده به پاگرد؛

خاک گرفته شیشه ی ادکلنی را که به دستم دادی.

 

دستمال هم که ندارم،

وقتی که پیچید لایش بعد مسواک زدن دندانهایش را گذاشت داخل لیوان پر از آب که من ریختمش..

 

کلید را میخواستم بپیچانم

 

از سوراخ قفل صدایی بلند شد

،...صدای کمانچه بود،میشناختمش

.

 

داخل سوراخ را نگاهی کردم؛

سوسکی که صبح از روبه روی در حیاط میگذشت آمده بود نشسته روی چرخ دنده هایی که روغن نخورده بودند و داشت با آه و ناله کمانچه میزد.

مرا که دید سلامی کرد.

 

از جایش بلند شد،کلاه روی سرش را آرام برداشت،تا کمر خم شد و احترامی گذاشت.

گفت :

 

 

با کسی کار داری؟یا امده ای ماهی بگیری؟

منتظر جوابم نشد و از بالا جستی زد پرید پایین،

 

دستم را گرفت و تند تند شروع کرد در باره ی کنسرتی که هفته ی پیش با میکل انژ داشت صحبت کردن"کشید کناره میز و یک صندلی برایم عقب کشید و

بلند صدا زد:

گارسون،

 

کمانچه را دو دستی گرفته بودم و مثل چرخ خیاطی داشتم نخ میکشیدم دور دوکش.

من سفارش نهار دادم،

 

لطف کنید برایم به این آدرس پست کنید،و گوشی تلفن را گذاشت.

سوسک نیم خیز شد به طرفم"گفت :

 

راستی شنیده ای که طبقه بالا یک زن و شوهر مسافر سوار میکنند؟

بعد هم تند تند شروع کرد به خوردن غذایی که برایش اوردند"

 

گارسون اگر کلاه نداشت شبیه گربه ای بود که تازه از روی پشت بام جلویی به خیابان پریده بود.

ماشینی جلوی پیشخوان ترمز زد،

 

زن از پشت فرمان چیزی در گوش گارسون گفت،با هم خندیدند و

گارسون دستی به دمش کشید و گفت:

 

آقایون چیزی کم ندارید؟

 

بالای پاگرد که رسیدم،

 

به پشت سرم نگاه کردم.

اصلا پله ی یکی مونده به آخر نبود سر جاش.

 

به جاش یه میز گذاشته بودن و دو سه نفر که فکر کنم مست بودن دورش بودن.

بلند بلند که خندیدن تازه فهمیدم که گارسون هم هست.

 

...اون ته میز وایستاده بودو دمشم تکون میداد.

کفش پاش نبود،به جاش پنجه های پاشو لاک زده بود

.

.دوباره اون زن با ماشینش اومد.

.سوسک پشت فرمان نشسته بودو از دهنش دود سیگارو فوت میکرد بیرون..

 

.کناره میز که رسید یه بوق زد،

دستشو اورد بیرون و تکون داد

.

مردای دور میزم زدن زیر خنده.

.دور زد رفت پایین پله ها وایستاد

.

از پشت فرمون ماشین پرید پایین و در خونه رو باز کرد .

برگشت در ماشین و باز کرد و رفت تو کوچه وایستاد.

 

زن پیاده شد و آروم رفت سمت خونه

.هنوز در رو نبسته بود که جیغ کشید

.

چند تا موش کراوات زده از رو شاخه های درخت دم در حیاط سرشونو به طرف پنجره برگردوندن

..بعد زن درو بست و صداش دیگه نیومد

.میخواستم برگردم سمت در اتاقم که هنوز کلیداش تو دستم بودن،

 

صدای بوق اتوبوسو شنیدم که ترمز بلندی کشید و وایستاد.

زن داد زد :

 

مرد مگه کوری نمیبینی سوسک به این گندگی رو؟؟صدای سوسک که زیر لاستیک داشت جون میداد میومد.

.کم کم دیگه نیومد.

 

.کلیدو چرخوندم

.لامپ هنوز روشن بود

 

.بوی سیگار نم کشیدم هنوز تو اتاق بود..






دکتر علی شریعتی

دکتر علي شريعتي انسانها را به چهار دسته تقسيم کرده است:
1- آناني که وقتي هستند هستند وقتي که نيستند هم نيستند عمده آدمها.. حضورشان مبتني به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسماني آنهاست که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند.
2- آناني که وقتي هستند نيستند وقتي که نيستند هم نيستندمردگاني متحرک در جهان. خود فروختگاني که هويتشان را به ازاي چيزي فاني واگذاشته‌اند. بي شخصيت‌اند و بي اعتبار. هرگز به چشم نمي‌آيند. مرده و زنده‌اشان يکي است.
3- آناني که وقتي هستند هستند وقتي که نيستند هم هستند
آدمهاي معتبر و با شخصيت. کساني که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را مي گذارند. کساني که هماره به خاطر ما مي‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.
4- آناني که وقتي هستند نيستند وقتي که نيستند هستند شگفت انگيز ترين آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتي که از پيش ما ميروند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم. باز مي‌شناسيم. مي فهميم که آنان چه بودند. چه مي گفتند و چه مي خواستند. ما هميشه عاشق اين آدمها هستيم . هزار حرف داريم برايشان. اما وقتي در برابرشان قرار مي‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت مي‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست مي‌شويم و درست در زماني که مي‌روند يادمان مي آيد که چه حرفها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اينها در زندگي هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد





نویسه جدید وبلاگ

چقد از ايراني بودن خسته ام. از اين جبر لعنتي جغرافيايي خسته ام. اسم ايران واسم با فيلتر عجين شده، با سكوت، با اختناق، با فرديت محكوم به شكست. چقدر از ايران، كوروش، فروهر، اسماي قشنگ اما بي معني، كهنه و خاك گرفته و بي مصرف و دكوري خسته ام. فقط دوست دارم جايي غير از اينجا باشم. هر جايي...غير از اينجا.




30ya 30

mahdavikani.khamene














محمدرضا مهدوی کنی، رئیس مجلس خبرگان رهبری است. اختیار عزل و نصب و انتخاب و همچنین نظارت بر عملکرد رهبر جمهوری اسلامی با این مجلس است؛ عکس از فارس


محمدرضا مهدوی کنی، رئیس مجلس خبرگان رهبری در ایران، که اواخر سال گذشته به این مقام دست یافته می گوید که اگر در جمهوری اسلامی رییس باشد و احساس کند که کناره گیری او به مصلحت است، باید کناره گیری کند.

آقای مهدوی کنی گفته است: بعضی ها فکر می کنند واقعا اگر کنار بروند ، هیچکس و هیچ چیز باقی نمی ماند. نه اینجوری نیست. بنده بروم کنار طوری نمی شود.

سخنان اخیر او در جمع اعضای حزب موئلفه اسلامی در اواخر فروردین امسال ایراد شده و اخیرا در نشریه "شما" ارگان مطبوعاتی این حزب منتشر شده است.

آقای مهدوی کنی در این سخنرانی خطاب به محمود احمدی نژاد رئیس جمهور و مقام های دولتی هم هشدار داده که از تک روی در اداره امور کشور خودداری کند.

او در عین حال خواستار حضور بیشتر روحانیون در سیاست شده و گفته است: گاهی اوقات به دلیل بعضی از حوادث و شکست های ظاهری بعضی می گفتند دوره روحانیت گذشته و بی مصرف شده است، ولی بنده از همان اول عرض می کرده ام که اینطور نیست. ممکن است نوساناتی در مسائل سیاسی پیش بیاید اما نباید اصول را فراموش کنیم.

آقای مهدوی کنی نسبت به کاهش حضور روحانیون در میان نمایندگان مجلس هشدار داده و گفته "اگر که به تدریج حضور روحانیون در مجلس شورای اسلامی در هر دوره ای کم بشود این نشان می دهد که انقلاب دارد از مسیر خودش منحرف می شود."

او به خطاب به اعضای حزب موتلفه گفته است: نگویید که اگر فلان روحانی از فلان شهر انتخاب شود، ممکن است در مجلس فعال نباشد و یک کلاهی تحصیل کرده امروزی ممکن است بتواند بیشتر فعال باشد. اینطور نباید فکر کرد. فعالیت در مجلس یک فعالیت جمعی است که راهنمایی آن به دست یک عده ای از نخبگان است. مجلس را نخبگان می گردانند . اما یک عده ای باید باشندکه فعالیت این نخبگان را تأیید کنند و اگر روحانیت نباشد چیز بدی می شود.

آقای مهدوی کنی ۸۰ ساله، اسفند ماه سال گذشته خورشیدی در پی کناره گیری اکبر هاشمی رفسنجانی از نامزدی ریاست مجلس خبرگان، بدون حضور هیچ رقیبی به عنوان جانشین او انتخاب شد.

ریاست آقای هاشمی رفسنجانی بر مجلس خبرگان به دلیل برخی از مواضع متمایلش به منتقدان دولت، با انتقاد های شدیدی در میان هواداران آیت الله علی خامنه ای رهبر ایران و محمود احمدی نژاد رئیس جمهور این کشور رو به رو شده بود.

آقای هاشمی رفسنجانی در آخرین سخرانی اش در مجلس خبرگان به عنوان رئیس این مجلس گفته بود که تصمیم گرفته است دیگر در هیچ انتخاباتی شرکت نکند و اگرچه مردم را به شرکت در انتخابات تشویق می کند اما "به خاطر سن بالای من، کسی نباید از من توقع داشته باشد."

محمدرضا مهدوی کنی در حالی کرسی ریاست مجلس خبرگارن را از آقای هاشمی رفسنجانی تحویل گرفت که به دلیل ضعف جسمانی و بیماری، بر روی صندلی چرخ دار در صحن مجلس حاضر شده بود.

آقای مهدوی کنی در شهریور سال ۱۳۶۰ که وزیر کشور بود، پس از انفجار دفتر نخست وزیری ایران و کشته شدن رئیس جمهور و نخست وزیر وقت مطابق قانون اساسی تا زمان برگزاری انتخابات، کفیل نخست وزیری شد و به این ترتیب به مدت ۴۵ روز تا زمان انتخاب آیت الله علی خامنه ای به عنوان رئیس جمهور، نخست وزیر ایران بود.

او آخرین روحانی ای است که در تاریخ ایران سمت نخست وزیری را در اختیار داشت.

آقای مهدوی کنی از روحانیون بانفوذ جناح راست سنتی در ایران است و در حال حاضر دبیرکلی جامعه روحانیت مبارز را بر عهده دارد که یک تشکل سیاسی محافظه کار روحانی است.







گزارش تخلف
بعدی