سه پله مانده به پاگرد :
سه پله مانده به پاگرد؛
نگاه که کردم به پشت سر،سایه ای شکسته روی پله هایی که مانده
بودند به در اتاق تو،داشت دنبالم میکرد.
.
صدای کلید،
قفل با صدای کوچکی باز شد و من خودم را جلوی خودم دیدم،
استکان آبی که به دستم بود،صورت مرده ی مردی که نصف زیر آب غوطه میخورد و
آماس کرده بدنش با پیراهنی راه راه،
جلبک پیچ و کبود به شکل می مانست"
آب را که خالی کردم روی زمین
،
یادم رفت کلید لامپ را خاموش کنم و
کم مانده بو اتو بوسی که از رو به روی پلکان به بالا میرفت،
پایم را لگد کند.
راننده صندلی عقب خواب میدید،
چراغ هایش هم روشن مانده بود،
موهای یال گردن راننده با هر بادی که از پنجره ی رو به خیابان می امد تکان میخورد.
سیگار لب دهانش،خاموش بود و نم کشیده.
گفت بفرمایین چایی،
صندلی را عقب کشیدم و نشستم،
صدا زد
،
زن: دو تا چایی لب سوز بیار برامون.
.
میز جلوی دستش هنوز گلدوزی داشت رو اندازش،
گفت بلیط داری؟
دستم را توی جیبم بود،تکانی دادم،
گیر کرده بود به یک چیزه لزج و سفت که میانش باز بود و شبیه،شبیه؛
آخ،یادم رفت دندانهای زنش را پس بدهم..
از سر کار که بر میگشت،مسواک میکشید و می پیچید لای یک دستمال سفید و بعد
،
دمپایی هایش را صدا میزد،تا کناره تخت جفت شوند.
هنوز به آخره پله نرسیده بودم که چراغ قرمز شد و
یک موتور سوار با سرعت از وسط
حوض آب دم در حیاط گذشت،
آب را برداشت و به آرامی پاشید روی گلهای گلدوزی شده ی میز و
گفت:
زن پس این چایی چی شد؟
پله ی دوم مانده به پاگرد؛
خاک گرفته شیشه ی ادکلنی را که به دستم دادی.
دستمال هم که ندارم،
وقتی که پیچید لایش بعد مسواک زدن دندانهایش را گذاشت داخل لیوان پر از آب که من ریختمش..
کلید را میخواستم بپیچانم
از سوراخ قفل صدایی بلند شد
،...صدای کمانچه بود،میشناختمش
.
داخل سوراخ را نگاهی کردم؛
سوسکی که صبح از روبه روی در حیاط میگذشت آمده بود نشسته روی چرخ دنده هایی که روغن نخورده بودند و داشت با آه و ناله کمانچه میزد.
مرا که دید سلامی کرد.
از جایش بلند شد،کلاه روی سرش را آرام برداشت،تا کمر خم شد و احترامی گذاشت.
گفت :
با کسی کار داری؟یا امده ای ماهی بگیری؟
منتظر جوابم نشد و از بالا جستی زد پرید پایین،
دستم را گرفت و تند تند شروع کرد در باره ی کنسرتی که هفته ی پیش با میکل انژ داشت صحبت کردن"کشید کناره میز و یک صندلی برایم عقب کشید و
بلند صدا زد:
گارسون،
کمانچه را دو دستی گرفته بودم و مثل چرخ خیاطی داشتم نخ میکشیدم دور دوکش.
من سفارش نهار دادم،
لطف کنید برایم به این آدرس پست کنید،و گوشی تلفن را گذاشت.
سوسک نیم خیز شد به طرفم"گفت :
راستی شنیده ای که طبقه بالا یک زن و شوهر مسافر سوار میکنند؟
بعد هم تند تند شروع کرد به خوردن غذایی که برایش اوردند"
گارسون اگر کلاه نداشت شبیه گربه ای بود که تازه از روی پشت بام جلویی به خیابان پریده بود.
ماشینی جلوی پیشخوان ترمز زد،
زن از پشت فرمان چیزی در گوش گارسون گفت،با هم خندیدند و
گارسون دستی به دمش کشید و گفت:
آقایون چیزی کم ندارید؟
بالای پاگرد که رسیدم،
به پشت سرم نگاه کردم.
اصلا پله ی یکی مونده به آخر نبود سر جاش.
به جاش یه میز گذاشته بودن و دو سه نفر که فکر کنم مست بودن دورش بودن.
بلند بلند که خندیدن تازه فهمیدم که گارسون هم هست.
...اون ته میز وایستاده بودو دمشم تکون میداد.
کفش پاش نبود،به جاش پنجه های پاشو لاک زده بود
.
.دوباره اون زن با ماشینش اومد.
.سوسک پشت فرمان نشسته بودو از دهنش دود سیگارو فوت میکرد بیرون..
.کناره میز که رسید یه بوق زد،
دستشو اورد بیرون و تکون داد
.
مردای دور میزم زدن زیر خنده.
.دور زد رفت پایین پله ها وایستاد
.
از پشت فرمون ماشین پرید پایین و در خونه رو باز کرد .
برگشت در ماشین و باز کرد و رفت تو کوچه وایستاد.
زن پیاده شد و آروم رفت سمت خونه
.هنوز در رو نبسته بود که جیغ کشید
.
چند تا موش کراوات زده از رو شاخه های درخت دم در حیاط سرشونو به طرف پنجره برگردوندن
..بعد زن درو بست و صداش دیگه نیومد
.میخواستم برگردم سمت در اتاقم که هنوز کلیداش تو دستم بودن،
صدای بوق اتوبوسو شنیدم که ترمز بلندی کشید و وایستاد.
زن داد زد :
مرد مگه کوری نمیبینی سوسک به این گندگی رو؟؟صدای سوسک که زیر لاستیک داشت جون میداد میومد.
.کم کم دیگه نیومد.
.کلیدو چرخوندم
.لامپ هنوز روشن بود
.بوی سیگار نم کشیدم هنوز تو اتاق بود..