خاطرات !!!

خاطرات پدر محمود از كودكی وی : از محمود خیلی راضی بودم ولی یه عادت بدی داشت كه همش دروغ می گفت و بقیه را هم به دروغگو بودن محكوم می كرد بقالی كوچه را متهم به گرانی می كرد همش میومد تو خونه می گفت امام زمان را در كوچه دیدم و سرمو بوسیده اخوند محلمون همیشه از محمود حمایت می كرد محمود سیب زمینیهای خونه رو می دزدید می داد به مردم مردم محل تا بیشتر پیششون جا واز كنه همیشه می رفت زیر لامپ و هی می گفت بابا بابا نگاه هاله نور




نظرات:


متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی