دلم میگیرد !
دلم می گیرد از مردمی که ناچارند سکوت کنند تا وضعشان از اینی که به مرگ دچارشان کرده بدتر نشود...دلم می گیرد از زنانی که دیگر نجابت فحشی بر پیشانیشان است و معنای زیستن انها زنا ست.دلم می گیرد از مردانی که هوس را پیشه خویش کرده اند وانچه با تلاش اندوختند برایشان دیگر بی حریم است.
دلم می گیرد از کودکانی که به جای بازی با عروسکها و لی لی ه......ای خانه مادربزرگی ناچارند سر چهارراهها دشنام بشنوند و گردو وفال و گل بفروشند .....
دلم از خودم می گیرد ..از شب ..از روز ..دیگر افتاب هم گرمایش تصنعی است ..ستاره ها چشمکهاشان بی شرمانه است.
دلم از خودم می گیرد من والد این سرزمینم!!!!
دلم از خودم پر است حتی نمی توانم دیگر زمزمه ای کنم حتی قلبم دیگر تاب این ترکهای بی پایان را ندارد . دستانم تاب گرفتن هیچ دستی را ندارد.
دلم می گیرد از انسانهایی که خون اشامی کارشان شده ظلم بی پایان هدف زیستشان.
خدایا از ان بالا یا پایین هرجا که هستی راهی نشان بده جاده ای باز کن دامنه ی این پلک ما پراست از غم و اندوه ....
شادی ها مرده اند قبرستانها پر است از کودکان و جوانانی که معنای زندگیشان هرگز درک نشد. گورستانهای شهرم به گلستان گلهایی تبدیل شده است که دیگر نمی خندند.
افسردگی زمانه مارا پوشانده دل من می گیرد .خدایا من کجا هستم؟
از خودم زیستنم ...راه رفتنم ... خجالت می کشم . کاش می توانستم دست تک به تکشان را بگیرم تا هرگز رفتگری از گرسنگی نمیرد...کودکی از فقر بیمار نشود... زنی از بی پناهی روسپی گری نکند ... مردی از غرور زنی را اواره نکند.
آه خدای بزرگ من!
درد در دل انقدر بی رحمانه سینه ام را می کوبد که ارزو می کردم منهم میان گورستان غمگین شهرم دفن شوم.....
دلم از خودم می گیرد.