پادشه !!!

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فرياد شوق از سر هر كوی و بام خاست

پرسيد زان ميانه يكی كودكی يتيم
كاين تابناك چيست كه بر تاج پادشاست

آن يك جواب داد چه دانيم ما كه چيست
پيداست آنقدر كه متاعی گرانبهاست

نزديك رفت پيزني گوژپشت و گفت
اين اشك ديده ی من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فريفته است
اين گرگ سالهاست كه با گله آشناست

آن پارسا كه ده خَرَد و ملك، رهزن است
آن پادشاه كه مال رعيت خورد گداست

بر قطره ی سرشك يتيمان نظاره كن
تا بنگری كه روشنی گوهر از كجاست






نظرات:

dgkjctgjcfgjhcrty
«freexidlify» می‌گوید:
«Post49, generic viagra, qkkw1, buy viagra online, zibx9, buy levitra online, sayo4, levitra without prescription, jezu5, cialis without prescription»


متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی